سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دلنوشته

خیلی سخته غصه داشته باشی اما اون نباشه که آرومت کنه

اشکات سرازیر بشه اما باز اون نباشه که اشکاتو پاک کنه

خیلی سخته همش دل کوچیکت بشکنه ....دلم شکست

اونقد شکسته ام که به تهی رسیدم

اونقد گله دارم از روزگار ،بخت، شانس که هنوز نگفته گریه م سرازیر میشهگریه‌آور

خدا جون تو کجایی پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

مگه نمی گی طاقت اشکای بنده هات رو نداری پس کجایی؟؟گریه‌آور

چرا قاصد خوش بختی من هنوز نرسیده به خونه دلم ؟تو راه آسمونت مونده؟ یا تو همین زمین پست؟یعنی چی؟

نکنه بنزین تموم کرده ؟ آره خداجونم ؟؟؟یعنی چی؟

خدا جونم کم آوردم !!!!میدونی؟؟قابل بخشش نیست

دلم گرفته از این روزا از ادمها ، از این مترسکهای پست، دلم خیلی پره از غصه های رنگارنگ

تو هم که بی صدا شدی خداجونم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!گریه‌آورگریه‌آور

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/15ساعت 8:0 عصر توسط آیسان کیان نظرات ( ) | |

 

در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین باز نشده بود تمام خصوصیات انسانی ،دورهم جمع شده بودند وبا هم زندگی می کردند

و هیچکدام بر دیگری برتری نداشتند.

یک روز نشاط گفت:بیایید باهم بازی کنیم مثلا قایم موشک!

دیوانگی فریاد زد :آره قبوله ،من چشم میذارم

چون هیچ کس دیگری توان وحوصله پیدا کردن دیوانگی را نداشت همه قبول کردند. 

دیوانگی چشم هایش رابست وشروع به شمردن کرد یک....دو......سه.....

همه به دنبال جایی بودند تا پنهان شوند ،نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد ، خیانت داخل انبوهی از خاک شد،ذکاوت به میان ابرها رفت واصالت به بالای درخت.

هوس به مرکز زمین به راه افتاد،دروغ اما که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت ،به اعماق دریا رفت! طعم داخل یک سیب سرخ قرار گرفت،حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق

همه پنهان شده بودند ودیوانگی همچنان می شمرد هفتاد سه....هفتاد وچهار.....

اما عشق هنوز معطل بود ونمیدانست به کجا برود تعجبی هم ندارد پنهان کردن عشق خیلی سخت بود !!

دیوانگی داشت به صد نزدیک میشد که عشق رفت وسط یک دسته گل رز و آرام نشست

                                                                                                           ((آرتورپنین لوئیز)

تقدیم به دوست و هم دانشگاهی هام (دوره کاردانی87 )دانشگاه علوم پزشکی بندرعباس

.... ومن ایستاده ام در امتداد جاده سبز امروز

چراغی در دست دارم.

در این شبهای بی فروغ زندگی

 گذشته شیرین را بیاد می آورم

کنار شما ها بودن معنی دیگر داشت

زندگی را با تمام ابعادش میشد احساس کرد

اکنون اما هر کدام از ما

                خیره گاهی به آینده ،گاهی محو تماشای آیینه ی حال

              و گاهی در فراسوی چشمانمان گذشته را می کاویم

اما زندگی را باید سرشار زیستن نمود

و امروز را سرشار از رویش

 بیایید هم چون درختان باشیم –مقاوم و صبور-

اما هیچگاه برگهای کهنه را دور نیندازیماصلا! ،که برگ برگ این زرده شده های روزگار، گنج نابند

 زمانی سبز بودند اکنون اگر زرد گشته اند ، زمانه چنین است

چــشم انتظاری بــــــــــــسه

                   گریه وزاری بــــــــــــــــسهگریه‌آور

هرچی غــمه تو دنیــــــــــا

                 واسه هر چی بی کــــــــــسه

بــاز بیقراری دلـــــــــــــــم

               باز هم میباری دلــــــــــــــــــمگریه‌آور

غــصه نخور عزیـــــــــزم

                خدا روداری دلــــــــــــــــــم

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/15ساعت 3:3 عصر توسط آیسان کیان نظرات ( ) | |

دلم شکستامروز باز دلم گرفت

باز اونقد گرفت که...

که آسمون چشمام بارونی شد

میگن گریه آدم رو سبک میکنه

اما نمیدونم چرا من هر چی گریه میکنم سبک نمیشم...

خیلی سخته خوشبختی تو چند قدمیت باشه اما

...اما تا بخوای لمسش کنی

یه دست غریبه اون رو ازت دورش کنه

وبشه مالک خوشبختی تو!!دلم شکست

 

از غم رفتنت دیگه پاره شده بند دلم

خونه نو یار جدید مبارکت باشه گلم

چه بی خبر جشن تو شد نگفتی که منم بیام

باشه ولی من از خدا خوشبختیت روفقط میخوام

میخوام تورو دعا کنم سنگامو با تو وا کنم

برای آخرین دفعه تو چشم تو نگاه کنم

دلم میخواد تو روزگارتو خوشیها پربزنی

توناز ونعمت بمونی تا زیر غصه نشکنی

الهی که دروازه عشق به روت همیشه وا باشه

به خاک و سنگ دست بزنی الهی که طلا بشه

  

 

 

عاشقی کارتونبود من عاشقت بودم و بس طفلی دل ساده ی من چقد به پات نشست روزی که رفتی یادته چه بیصدا بی توشکست سفر سلامت گلکم  دست خدا سپردمت


نوشته شده در سه شنبه 89/10/14ساعت 3:21 عصر توسط آیسان کیان نظرات ( ) | |

بوی نم بارون فضا رو آکنده کرده- طروات زندگی-

خدایا با من غریب افتادی؟چرا؟از صدایی نمی شنوم.

جاده های به من رسیدن خاکی شده؟؟

نه واسه تو جاده معنا نداره پس چرا تو که از رگ گردن بمن نزدیکتری به کنارم نمی آیی

تقاضام زیاد شده؟؟

خوب میای ومیری شکرت بخدا شکرت اما از اون طریق کاش می اومدی که من احساست کنم.

کاش میشد باز با من بجوشد خمار زندگی

کاش تو در تقدیرم ستاره خوش بختی را همین بغل پیاده کنی

پیادش نمی کنی؟ نمیدونی چقد دلتنگم!!!

 

شهر دل

فضاش مه آلود بود وغمگین...وتنهایی بیداد میکرد

می گن :شهر شلوغه

کی میگه؟..دروغه

هواش آلوده بود اما هیچ ماشینی تو کار نبود

صداهای زیادی بود اما هیچ کدام صدای خاص وآشنایی نبود

صدای ماشین؟ترافیک؟گفت وگو؟گپ ولپ؟غرولند؟

نه به هیچ کدوم شباهتی نداشت!

غم بود حضور عجیبی داشت اما مقصری تو کار نبود

فقط غم بود وغم بود غم.

غمناکی و غمباری از حصار آن می بارید

رفیقش کویر بود کویر وکویر

خشکی های آن به گونه ای بود که اگه رویش می نشستی احساس میکردی مشتی پیچ ومهره وسوزن و خاروخاشاک به بدنت می کوبیدند.

خلاصی هم نداشتهر چه میدویدی دنبال جایی برای رفع خستگی نمی یافتی.

گفتم بریم تو فضاش جایی شاید باشه اما دیدم نه بابا هوای فضاش از زمین فضاش بدتر!!!

بوی تنهایی بدجوری پیچید بود آنچنان که انگار مثل بوی آدم مرده ای که صدها روز گذشته باشد وکسی به دادش نمی رسد چالش کند

...گفتم خدا مسببش را لعنت کند!

غم انگار بغضش ترکید سرم فریاد کشید و گفت :چرا لعنت؟؟

با نهایت تعجب گفتم:تو....تو غمی!

سری جنباند(فقط همین)

وبعد از روی افسوس باز سرش را تکان داد وگفت لعنت نکن وگریست.

اما تنها یک قطره اشک...

گفتم ببار ،آی غم غمت راببار...

دل به صدا آمدوگفت خموش ،مگر نمیدانی این غم دوری اوست،باشد تا جاودان گردد

غم تنها امید من است

اگر او ببارد امیدم میرود...

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/10/14ساعت 12:26 عصر توسط آیسان کیان نظرات ( ) | |

بخواب آروم گل پاک وقشنگم

که دنیا جز بدی چیزی نداره

ببندآروم چشاتوروی دنیا

داره از آسمون آتیش میباره

نه عشقی نه نشونی از محبت

ببند چشماتورو دنیا که جنگه

به جای گل تودستاشون گلوله هس

به جای دل میون سینه،سنگه

توآسوده بخواب من هستم اینجا

میجنگم با تموم بدیها

توچشماتو ببند راحت شو از غم

تموم میشه آخر دلواپسی ها

دل ما هم خدایی داره آخر

 


نوشته شده در دوشنبه 89/10/13ساعت 3:43 عصر توسط آیسان کیان نظرات ( ) | |

   1   2   3   4      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ