دلنوشته
سلام سلامی به خنکی کولر آبی که الان روبرومه اینجا دلتنگ ترین نقطه شهر است امروز دلتنگ ترین روز دنیاست -جمعه_ خیلی دلم گرفته باز دلتنگی دلتنگی خداروشکر مید ترم ها تموم شد چهارشنبه شب ،اولین شب آرامشمون بود آخرین مید ترم هم دادیم اونم امتحان آمار دیروز با بروبچ دانشکده رفتیم آبشار مارگون جاتون خالی خیلی خوش گذشت از ساعت هفت ونیم صبح دم دانشکده بودیم منتظر سرویس تا بلاخره ساعت نه آقایون تشریف آوردن تو سرویس هم که بچه ها ترکوندن از کل و شعر و دست دوساعت تو راه بودیم تا رسیدیم خلاصه کل بچه ها ریختن تو آب و آب بازی گروه ما که کارشون عکس گرفتن بود منو یکی دیگه از دوستام که رفتیم بالاترین نقطه اخی همونجا بود بعد از چند تا عکس گرفتن با ژست های مختلف زی زی لیز خورد (فک کنید از رو آبشار لیز بخوری اونم تو سراشیبی چه شود) خلاصه خوب بود که دوتا از پسر های خودمون اونجا بودن وزی زی رو گرفتن وای که چه خنده دار شده بود بعد از کلی گشت زدن و آب بازی کردن برا نهار زدیم بیرون از آبشار چون روز تعطیلی بود مردم زده بودن بیرون جا پیدا نشد که اکیپ 40 نفری ما جا بشه سوار سرویس شدیم تا یه جای خوب پیدا کنیم بعد ربع ساعت یه جای دنج پیدا کردیم بعد از نهار خوردن بچه ها دور هم جمع شدن تا بازی کنیم یه گروه وسطی بازی کردن یه گروه مشاعره یه گروه اسم بازی بعد پسرا وسط شدن و ما دخترا توپ پرت میکردیم سمت شون که بعد از چند بار هر دوشون رو کات کردیم (خیلی خوش گذشت) بعد هم باز سوارشدن و شعر خوندن و دست زدن یه جا هم ایستادیم بستنی با فالوه نوش جان کردن و غروبی هم برگشتیم امروز هم که تو اتاق تنهام بچه ها رفتن خونه هاشون خیلی دلم تنگ شده خصوصا برا داداشیم.دوستت دارم داداشی
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |