دلنوشته
بدونـی رفتم بی خبر صداتو با خود میبرم تا تـو سفر کــم نیارم اگه چشام بارونی شه نیمه شبا به خاطرت مهتابو مهمون میکنم واسه چشای عاشقت اگه برم تـو آسمـون رو تـن ابـرا بشینم حتی اگه برم بهشت خواب چشاتو ببینم اگه که عطر نفسات جاری بشه تو نفسام پر بشه از هوای تو من با تو بودم
وقتی که چشمت... تنهای تنها... تو بستر عشق، خوابش نمی برد
من با تو بودم، اما ندیدی
وقتی خیالت پروانه میشد... تا شعله می رفت... اما نمی مرد
من با تو بودم، اما ندیدی
شبی که در قفس وا بود و تو ... می تونستی بری و آب بشی
دست کم تا لب تاریکی بیایی... مث یه حادثه آفتاب بشی
موندی و حتی رو اسم پرواز هم خط کشیدی
برای رفتن
من با تو بودم،من با تو بودم، اما ندیدی
وقتی که چشمات غیر از نگاهت... آیینه هم داشت
وقتی نگاهت تا بی نهایت یه لحظه کم داشت
چشم انتظار اون لحظه بودم
آیینه دار اون لحظه بودم
اما ندیدی..
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |